loading...
پورتال تکدونه | تفریحی و عاشقانه
به وب سایت تفریحی و سرگر می تکدونه خوش آمدید



براي استفاده از امکانات ويژه زير ابتدا بايد در سايت تفريحي تکدونه عضو شويد .



براي عضويت در تکدونه بر روي ((عضويت در سايت )) زير کليک کنيد ....

محک . عشقی که زندگی می بخشد !

:: محک :: موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان ::

آخرین ارسال های انجمن
arian بازدید : 47 پنجشنبه 12 تیر 1393 نظرات (0)

در مطب دکتر به شدت به صدا درامد. دکتر گفت: در را شکستي! بيا تو در باز شد و دختر کوچولوي نه ساله اي که خيلي پريشان بود، به طرف دکتر دويد: آقاي دکتر! مادرم! و در حالي که نفس نفس ميزد ادامه داد: التماس ميکنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.

 

دکتر گفت: بايد مادرت را اينجا بياوري، من براي ويزيت به خانه کسي نميروم.

دختر گفت: ولي دکتر، من نميتوانم.

اگر شما نياييد او ميميرد! و اشک از چشمانش سرازير شد. دل دکتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود.

دختر دکتر را به طرف خانه راهنمايي کرد، جايي که مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاينه و توانست با آمپول و قرص تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالين زن ماند، تا صبح که علايم بهبودي در او ديده شد.

زن به سختي چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاري که کرده بود تشکر کرد.

دکتر به او گفت: بايد از دخترت تشکر کني. اگر او نبود حتما ميمردي!

مادر با تعجب گفت: ولي دکتر، دختر من سه سال است که از دنيا رفته! و به عکس بالاي تختش اشاره کرد. پاهاي دکتر از ديدن عکس روي ديوار سست شد. اين همان دختر بود! يک فرشته کوچک و زيبا.....!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    جنسیت شما جیست ؟
    نظر شما درباره پورتال تکدونه ؟
    به نظر شما ای وب در چه موردی بیشتر مطلب بذارد؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 532
  • کل نظرات : 79
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 124
  • آی پی امروز : 64
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 276
  • باردید دیروز : 37
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 601
  • بازدید ماه : 1,638
  • بازدید سال : 17,318
  • بازدید کلی : 243,191