یه سری حرف های قشنگ !!!! فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.
بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود میآید.
متن عاشقانه؛قصمون از اونجا شروع شد که ... 
عکس نوشته های جدید و عاشقانه شهریوری 
خیلی سخته .... 
بخند! سری یک تکدونه 
فقط خواستم بگم ....
عروسی زوج تایلندی در تابوت 
بادبادک های در بند!!
عکس هاي بسيار باحال و ديدني قورباغه سوسک سوار
جوک ها و استاتوس های داغ الکی مثلا ... 
عکس های موسی اسماعیل پور | بدنسازی با بدنی زیبا